خداحافظ تنهایی و خستگی

کسی رو دوست داشته باش که واقعا دوستت داره

خداحافظ تنهایی و خستگی

کسی رو دوست داشته باش که واقعا دوستت داره

سرنوشت


انگار که نفرین شده ام به چه گناهی نمیدانم!!

 سرنوشت برایم بازی ها دارد با دل خسته من

 اسیر نفس اوشدم و چه آسان تحقیرم میکند

 سردرد امانم نمی دهد چشمانم به سیاهی میرود همه جا تاریک است

خاک مرده بر سرایم ریخته اند

ندیدن را از یاد برده ام شادی با من غریبه است و چه دورمی بینمش!

 سکوت مطلق دست نیافتنی میماند اما دلم عجیب سنگین است

 حال میتوان گریست نه؟؟؟

صدای سکوت است که می آید

 و من تنها نشسته ام با بغضی در سینه ام توان شکستن ندارم

  


 

 شاید هم نمی خواهم بشکنمش مدتهاست که با من است

 دامنی میجستم که شانه های او ها های اشک ریزم

 می خواستم آنجا سر در پناهم باشد

 و گریه سردهم اما افسوس اشکهایم انگار خریداری ندارد

 و ظلمت شب است که بر خانه ام حکم میراند

  کور سوی امیدی میبینم یا که شاید توهمی بیش نیست

 دنیا با من غریبه است 

 وشب سهم من است از تمام روشنایی ها

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد