شیشه عمر می گذرد نگاه سرد یک کودک
تنها کودکی که بر لبه باغچه آرزوهایش نشسته
باغچه ای که روزی شاداب و سر زنده بود
پاییز سرد زندگی و سبزی را از آن ربود
حال این کودک ماند و آرزو هایش و یک باغچه
باغچه ای که حتی علف هرز سبزی نیز در آن یافت نمی شود
کودک به انتظار می نشیند
تا شاید روزی دوباره بهار بر او و باغچه اش زندگی دوباره بخشد
اما غافل از اینکه شیشه عمر میگذرد
و هر روز شکننده تر می شود
او هنوز امیدوار است امید بر روزهای آینده
امید به بهار دوباره ایی که خدایش خواهد فرستاد
زندگی را از این کودک و باغچه اش باید آموخت
سلام مرسی زیبا بود لینکتون کردم
سلام دوست عزیز
وب قشنگی دارین
ممنون که بهم سر زدین
منم لینکتون کردم
موفق باشین
سلام عزیزم
وبت خیلی قشنگه
منم لینکت کردم
موفق باشی
بای
یه ترکه پتروسریز را با ریز علی خواجوی قاطی می کند ودستش رو می کند توی چشم رانندهی قطار.خوب این عادی است دیگر خوب تو هم ترکی پس مواظب باش