سکوت عشق

                            زیباترین احساس

زیباترین تصویری که در زندگانیم دیدم نگاه عاشقانه

 و معصومانه توست

زیباترین سخنی که شنیدم سکوت دوست داشتنی توست

  زیباترین احساساتم گفتن دوست داشتن توست

 زیباترین انتظار زندگیم حسرت دیدار توست

 زیباترین لحظه زندگیم لحظه با تو بودن است

 زیباترین هدیه عمرم محبت توست

  زیباترین تنهاییم گریه برای با تو بودن است

زیباترین اعترافم عشق توست...

وقتی هستی آنقدر محو تماشا و در کنار تو بودن هستم

که از گذر سریع لحظات غافل میشوم

دوست دارم این لحظات کنار هم بودن را تا بی نهایت ادامه دهم...

وقتی هستی همه چیز  تو " می شود و من سراپا چشم

نمیدانی... نمیدانم.. هیچ کس نمی داند  که چه قدر عاشقت هستم

چه قدر برای کنار تو بودن پرپر میزنم

چه قدر همیشه نگرانت هستم

همیشه چشم به راهت هستم

خدایا این عشق پاک را از ما مگیر

هر روز بر این عشق فزونی بخش و آن را شعله ور تر کن.

                                             عشق من دوستت دارم

دوستت دارم به آن اندازه ای که عاشقم،عاشق یک عشق واقعی،عاشق

تو ،عاشقی که برای رسیدن به تو لحظه شماری میکند به عشق لحظه های انتظار

دوستت دارم ، به اندازه تمام لحظه های زندگی ام تا آخر عمرم عاشقتم!

به عشق اینکه تو را تا آخرین نفس دارم،دوستت دارم!

به عشق آمدن باران و به اندازه تمام قطره های باران دوستت دارم!

به اندازه تمام ستاره های آسمان دوستتدارم...

به عشق دیدنت بی قرارم،حالا که تو را دارم هیچ غمی جز غم دلتنگی ات در دل

ندارم، به  اندازه تمام لحظه های بی قراری و دلتنگی دوستتدارم....                                                                                                
من که عاشق چشمهایت هستم عاشق گرفتن دستهای مهربانت

عشق یکی یه دونه ی من لحظه های عاشقی با تو چقدر شیرین است،

آنگاه که با تو هستم یک لحظه تنها ماندن نفسگیر است!

من که تنها تورا دارم،از تمام دار دنیا تنها تو را میخواهم،

تو تنها آرزویم هستی ،به اندازه تمام آرزوهایم که تنها تویی،

به اندازه دنیا که میخواهم دنیا نباشد و تنها تو برای من باشی،

به اندازه همان تنهایی که یا تنها با تو هستم یا تنها به  یاد تو،

ای عشق من، ای بهترینم به عشق همه این عشقها دوستت دارم!

                                                 انتظار 

چه اندازه سخت است زمانی كه لحظه دیدار را انتظار می كشم ...

زمانی كه تپیدنهای دلم به نهایت وجود می رسد ،

تا جایی كه دیگر هیچكدام از صداهای اطراف را نمی شنوم ،

زمانی كه چشمانم در تب باریدن دلتنگیهایش می سوزد ،

زمانی كه دنیا را از پشت چشمان غرق در اشك ، تار می بینم ،

زمانی كه گذران ساعت دست بر گلویم می گذارد و با هر ثانیه آن را بیشتر فشار می دهد ،

زمانی كه هق هقی بلند تنها باید تا كه آرام شوم ،

زمانی كه دستانم آرام ندارند ، با تمام وجود می لرزم ....حتی قلبم !

و چه اندازه نفس گیر است ....

آن زمان كه می بینم فرشته رویاهایم در عالم واقعیت بسویم می آید ،

آنوقت است كه دیگر حتی صدای قلب خودم را هم نمی شنوم ،

تنها تپیدنهای وجود گرمش را در سرم احساس می كنم ،

دیگر دریاچه ای در چشمانم نیست ....

چه آرام و زیبا جاری می شوند بر روی گونه های سردم كه تا چند لحظه پیش در تب انتظار

می سوختند ،

هنگامی كه در آغوشش می كشم ، بار دیگر صدای قلبش را بلندتر می شنوم ،

هق هق كه میزنم بر لرزیدنهایم افزوده می شود ،

اما این بار در دستان و آغوش گرم او .

                                             امید عشق تو

دوست دارم در خلوت ترین نقطه ماه بنشینم و حرف دلم را فقط برای تو بنویسم ،

دلم نمیخواهد هیچ كس حتی فرشته هایی كه در دو طرف شانه هایم زندگی میكنند

حرفهایم را بشنوند .من تو را در همه ای كاشهایم می بینم در همه دلواپسیها و دلشوره هایم

 ،در اشكها و شادیهای كودكانه ام ، در حسرت ها و آه ها و سوز و گدازهایم .

من هر دری را به امید آمدن تو باز میكنم،

 و هر دفتری را به امید خواندن نام تو ورق میزنم .

من در ترنم هر نغمه و آهنگی تو را می جویم وبا گل و نسیم و گلاب از تو میگویم .

با كلمه ها نمیتوانم با تو حرف بزنم . كاش حرفهای ساكتم را میشنیدی ،

حرفهایی كه در چشمهایم زندگی میكنند .حرفهایی كه هیچ گاه نتوانسته ام بر زبان بیاورم

.به آویشن و سوسن و شبنم قسم این حرفها مدتهاست كه منتظرند تابه تو برسند.

می خواهم برایت آسمانی بسازم و خورشیدی كه هیچگاه غروب نكند .

 میخواهم برایت كهكشانی بسازم كه پای هیچ فرشته ای به آنجا نرسیده باشد.

می خواهم قلبم شعله ای آبی و گیرا باشد و من در پرتو آن تا روز قیامت

بسوزم و تو را تماشا كنم .

خیلی بیشتر از اون چیزی كه فكرش رو بكنی دلتنگتم نمیدونم چرا تازگیها

اینقد كم طاقت شده ام .

تحمل  دوریت خیلی سخت تر از قبل شده ،

همیشه به یادتم وتو توی ذهنمی و همیشه همراهیم میكنی...

 تو تمام  قلب و روح منو مال خودت كردی

                                                     در ابتدای با تو بودن 

دوباره شب،دوباره طپش اين دل بي قرارم

دوباره سايه ي حرف هاي تو که روي ديوار روبرو مي افتد

دلم مي خواهد همه ي ديوارها پنجره شوند و من تو را ميان چشمهايم بنشانم

دوباره شب ،دوباره تنهايي و دوباره خودکاري که با همه ي ابر هاي عالم پر نمي شود

دوباره شب،دوباره ياد تو که اين دل بي قرار را بيدار نگه داشته

دوباره شب،دوباره تنهايي،دوباره سکوت،

دوباره دلتنگي،دوباره من و ياد تو ...در ابتدای با تو بودن

ای کاش می دانستی چقدر شوق دیدارت را دارم .

ای کاش فقط یک بار ، فقط یک بار دیگر می دیدیمت

و تو از آن دور دستها نگاهی از سر عشق به چشمان من عاشق می انداختی

پرنده سپید زیبای من چه زیبا بال گشودی و رفتی

و من ماندم و یک قلب پر از عشق

با یک دنیا از یاد مهربانی هایت

دیشب در حالیکه چشمهایم را بر روی هم میگذاشتم

از دل آرزویی کردم،هرچند بچگانه

و شاید به آرزویم نرسم

ولي حتي اگر به آرزويم نرسم ٬

تا دنیا دنیاست با تو هستم و خواهم بود،هر چند در رویا

اما رویای من حقیقتی ست انکار ناپذیر

زیرا که عشق سازنده ی آن است

هرگز تو را فراموش نخواهم کرد

حتی اگر فاصله ها باعث دوری دیده ها گردد

همیشه در قلبم خواهی ماند

آنجا که بجز عشق تو نیست عشقی

هیچ کس یارای گرفتن تو را از من ندارد

نگاهت همیشه در قلب من جاوید خواهد ماند

 لحظه ای هستم که دستانت را بگیرم...

در چشمانت خیره شوم و بگویم دوستت دارم

منتظر لحظه ای هستم که در کنارت بنشینم

سر رو شونه هایت بگذارم از عشق تو از داشتن تو

اشک شوق ریزم

منتظر لحظه ی مقدس که تو را در آغوش بگیرم

بوسه ی از سر عشق به تو تقدیم کنم

وبا تمام وجود قلبم و عشقم را به تو هدیه کنم

آری من تو را دوست دارم

وعاشقانه می ستایم

                                        بهترين بها نه ي بها نه هام!
                                           اي چكاوك قشنگ دشتهاي آرزوي من!
                                                          مرغك هميشه بال و پر گشودني !

                                             قلب شکسته

خواستم تا بار دیگر چیزی بنویسم

اما نه قلم نوشت نه کاغذ نوشته هایم را روی خود حک کرد

چرا که هر دو می دانستندکه باید دوباره شرح حال و غم مرا بنویسند

قلم در دستانم شکست و چشمانم بارش اشکهایش را که پراز درد درون بود

ارمغان تازه ای به گونه هایم بخشید

دردی که قلم از نوشتنش سر باز میزندو کاغذ از حک کردنش

پس چگونه این دل یارای آن داردکه آن را در درون خود نگه دارد

شایدبتواند ولی تا کی........

عاقبت روزی متلاشی خواهد شد

                                            عشق من...

می نويسم از قلب مهربانت از آن احساس پاکت.

..می نويسم از چشمان زيبايت از نگاه پر از عشقت.

..با صداقت می نويسم نخستين عشقم تويی و با يک دلی می نويسم که

با توتا آخرين لحظه عاشقت خواهم ماند .

..با قلبي عاشق می نويسم که خيلي مهرت در دلم نشسته و تا ابد بيرون نمي رود.

..می نويسم از آن حرفهاي شيرينت و آن لحظه ی رويايی که من و تو در آن آشنا شدي

مو شيفته ی قلب های سرخ هم شديم.

..آن چه که می نويسم حرف دل است و

 بسحرف دل عاشق و بی قرار من

می نويسم و فرياد می زنم..

با تمام وجود دوستت دارم ..

                                     بهانه ی با تو بودن

                                             من برای تو.....

من برای تو.....

 دوست دارم
من عشق را در تو
تو را در دل
دل را در موقع تپيدن
و تپيدن را به خاطر تو دوست دارم
من غم را در سکوت
سکوت را در شب
شب را در بستر
و بستر را براي انديشيدن به خاطر تو دوست دارم

من بهار را به خاطر شکوفه هايش
زندگي را به خاطر زيباي اش وزيباييش را به خاطر تو دوست دارم

من دنيا را به خاطر خدايش

خدايي که تو را خلق کرده دوست دارم

..دوستت دارم..

دوباره یاد توست که این دل تنها را بیدار نگه داشته است دلم میخواهد دیوارهای

روبه رویم همه پنجره شوند ومن تورادر چشمانم بنشانم چشمهایی که انتظارتورا

 کشیدند وبرای دوری از تو ونبودنت گریه کردندوبسیاری از دردها وغمها را

دیدند وحرفی برزبان نیاوردند باز غمگین از نبودن تو کنارم در گوشه ای همیشه

خلوت وگرفته کز کرده وبه تو می اندیشم از اینکه تنها نشسته ام افسوس میخورم کاش

 میتوانستم تنهایی ام را برایت معناکنم واز گوشه به گوشه ی شهر وکوچه های غریب

وغم گرفته برایت زمزمه کنم وبخوانم بگذار دردهایم را فقط با دستهای تو درمان کنم

وحرفهایم را فقط باچشمان تو در میان بگذارم،بگذار که تا ابداین چشمان من انتظار 

تورابکشند این چشمها را رد نکن که برای دیدنت عجیب مشتاق وبیتابست.