252

باحال می باشد بسیار! یه فیلمی هست مال یکی از روزاییه که مونده بودیم واسه برنامه! یهو ضحی و بقیه بچه ها می فهمن که لب تاب حسنا تاچه! ینی معرکه ست!! ضحی عین این آدمایی که در تمام عمرشون لب تاب ندیدن ، با 10 تا انگشت رو صفحه لب تاب بود! برو همش داشت سعی میکرد که ضحی رو نگه داره عقب ، بعد اون وسط خودش هی انگشتشو میزد به لب تاب! بعدش سارا میاد، خیلی خودشو کنترل میکنه که اونقدرام براش جالب نیست، ولی قیافه ش دیدنیه! میاد جلو میگه میشه منم یه دقیقه دس بزنم! بعد دیگه با ضحی دعواشون میشه! بعدش یهو حلی میاد بالا سر اینا، می بینه که این لب تاب عزیز تاچه، چنان جیغی میکشه که حسنا یه متر میپره هوا! شیرجه میزنه رو لب تاب! واقعا عالیه! خود حسنا وسطش میگه که اگه این فیلمو پخش کنیم فردا 5تا لب تاب تاچ دم در خونتونه! خلاصه اینکه تقریبا 10 مین فیلمه که واقعا معرکه ست!!

چودا؟!؟! من عاشق حسینم ! اومده هدی رو صدا کنه و ازش بپرسه چرا؟! ینی هدی چرا تبدیل شده به چودا!

سر امتاحان زبان بودیم ، یهو حلی پرسید:" شاهین اسم دختره یا پسر؟!؟" به جان خودم خجالت میکشم تعریف کنم ولی خب دیگه ..!! حالا کاش اصن اصلش شاهین بود! اصلش کلا شیرین بوده!

رفته بودیم بوفه ، آذی به امیرحسین میگفت :"امیر میگم دوتام تاتی بردار!!" (ترجمه ش میشه دوتا تاینی بردار!)

Version  جدید نسل سوخته ، کاری از بکس ریاضی و مهر!!

بچه ها:" شما نسل سوخته این!"

مهر:" نه خیر! ما نسل جزغاله ایم!!"
دلم میخواد استوارو خفش کنم، تمام زنگای شیمی امسال وقت تلف شده زندگی من بود، هیچی هم شیمی حالیم نیست!! همش یا داره با ساجده کل کل میکنه ، یا داره حال نجمه رو میگیره! داشت به ساجده میگفت که تو صدات خیلی بلنده و یه دفه مث جیغ میفتی وسط کلاس!! ساجده همچنان داشت داد میزد و به حرف زدن ادامه میداد ، استوار یهو :" گفتم صدات در نیاد!!" بی خیال استوار ، بچه خودشو خیس کرد!! بعد از جنوب که اومده بود سر کلاس یه چفیه انداختن گردنش دیگه جدی جدی استوار شده بود!

بعدش تازه پررو برگشته میگه من می خوام به مدرسه پیشنهاد کنم برا شما روان پزشک بیاره! استوار! روتو کم کن!

یه ساعت داشته در مورد تکلیفا که رو سی دین حرف میزده ، بعدش حانیه :" CD  ینی کادمیم؟!؟"

استوار داشت تکلیف میداد، pointer  :" بابا مبتکران سنگینه ، میازار موری که دانه کش است!!!"

اصن دلم نمیخواد سوتی های آشغال نجمه رو بنویسم! خودش روز آخری اومده بود عذرخواهی کرد که این همه سوتی داده و چرت و پرت گفته!! میگفت کلاس به این براقی ، خیلیم خوبه!! منظورش قبراق بود و اون روز منو بیچاره کرد !

یه conversation  چرند بین ریحانه و مهدیس!

ریحانه :" مگه میشه آدم عمه نداشته باشه؟!"
مهدیس:" آره! مث من که بچه م خاله نداره!"

سر کلاس Oily  ، ساجده نمی دونم داشت چی کار میکرد که یهو Oily  ، Stop زد و رفت سر میزش! حالا میز اولم نشسته بود بچه ، کلی دعواش  کرد و. اینا ، بعدم انداختش بیرون!! ینی ننداختش بیرون، دوتایی با هم رفتن بیرون!! بیرون کردنشم عین آدمیزاد نیست! تو این فاصله که اینا رفتن بیرون بچه ها داشتن با حسین حرف میزدن که خب چرا هیچی به ساجده نگفتی که داره میره بالا سرش ؟!

حسین:" داشتم چایی میخوردم!!" (حالا واقعا داشت چایی میخورد!!)

حسین (به روایت دیگر) :" میخواستم طبیعی برخورد کنم!!"

حالا این بماند که بیچاره رو برده بود پیش مدیر! فکمون افتاد! پرسیدیم که چرا بردتش اونجا؟! میگفت آخه کس دیگه نبود!! لابد اگه مدیرم نبوده می بردتش پیش رفسنجانی!!

زن عمو:" خب ! این میشه 6 تا!"
آقاجون:"  چرا 7 تا؟؟؟؟!؟!؟!" (آخه آقاجون!! من آبرو دارم!)

یه چرتی از نجمه . با اعتماد به نفس بسیار :" کلر را C  شو در نظر میگیرم  یا K ش رو؟!؟"

تپلی عزیزم:" حالا یکی بیاد تاخته رو پاک کنه!!"

داش سعید میگفت شبا تا صبح فک میکنم چطوری شماها رو ساکت کنم!! الهی! چقد بچه به خودش فشار اورده ، خب واقعا هم چنین چیزی محاله!!

ریحانه :" من لب به حیاط نمیزنم!!" (من عمرا نمیرم حیاط!)

حسین:" من واقعا از خودم پشیمونم!!" ( مخلوط station  : متاسفم و پشیمونم!)

ملا نقطی ها ملاهایی هستند که نقطه ها برایشان اهمیت دارد! (کاری از مهر!)

Oily:" ایشالا اگه زنده بودیم بعد از عید......"
نجمه:" دور از جون!!" ( حرف دل همه رو زد!!)

اسی میگفت :" بیرونو نگاه کن، اصن فضای درس پرسیدن نیست!!"

 کلی ای جان و بوس واسش فرستادیم! بعدش گفت:" یه چیزی میگم به کسی نگینا! ولی فضای درس دادنم نیست!!" بابا دمت گرم! بابا دمت گرم!

فرنوش:"  دخترمون یه تیکه پارچه ست!!!" (یه پارچه خانومه!!)

ضحی:" Lebanese  حالا ینی چی این وسط؟!"
فرنوش خیلی جدی:" خب معلومه دیگه ضحی! میشه لبنیات!"

تولد زهره رو هم بعد از کلی تاخیر ، روز آخر گرفتیم، خیلی خوب بود! جای آقاجون خالی بود! ما اون پایین هر غلطی خواستیم کردیم، بعدش گراهام زهره رو دیده ، بهش گفته آفرین که یه تولد بی سر و صدا برگزار کردین!! ماییم دیگه! اینم میشه!

 

 

 

 

251

بدون حتی یه کلمه حرف بیخود .

اینجا وبلاگ منه .

اینجا وبلاگ منه .

با این قالب ساده

با همین چیزایی که الآن داره .

تا هر وقت که پا بده

با همینا

هستیم با هم!

زهره بلوند (سوتیه من بوده!! خب هی حرف که میزنیم سارا همش میپرسه کدوم زهره؟! میخواستم بگم زهره بلنده ، نمی دونم که بلونده از کجا اومد! خدا رحم کرده هیچ کدومشونم بلوند نیستن!!) سر کار گروهی بدو بدو اومده با کلی خنده میگه اون دفترچه رو بده فره، این فرنوش خدای سوتیه!! اصلا مهم نیست که سوتی چی بوده، یه سوتی چرت که بیچاره فرنوش یه مین اشتباه کرده بچه! مهم اینجاست که زهره ، دقت کنین زهره بلوند!! برگشته به یه نفر دیگه به جز خودش میگه خدای سوتی!!

فضی گیر داده بود که شماها این کلمه instant رو کجا دیدین؟! شاید هر روز می بینینش! چیه؟!

حسنا.ع :" ناخون گیر؟!؟!؟!؟"

اینو گفتم یه چیزی یادم افتاد! 2 شنبه یه سخنران مرد اومده بود واسه دوما تو نماز خونه بود، از ساعت 2.30 خرسی تو راهروها میگفت یا الله! آقا میخواد رد بشه! دیگه جوک شده بود! ساعت 3 که شد دیگه صدای یا الله گفتنش رفت بالا ، ده بارم از پشت بلندگو گفتن، حالا اون آقاهه نشسته اونجا داره حرف میزنه! ما وایساده بودیم کنار کمدا ، وضعیت بچه ها عالی بود! زرین بچه داشت ناخون میگرفت!! هی به مینا می گفت یه زره چادرو باز تر بگیر ناخون نپره تو چشمت! آذی و حلی و آقاجون و ضحی و سارا هم بودن! سارا وایساده بود اون وسط چادرشو باز کرده بودیم عین پرده، حالا هیچ فایده ای هم نداشتا!! از بس که بلند بود! (کتکرو خوردم!!) خیلی هاش position  بود ولی آخرش به یه سری نتیجه ی خوب رسیدیم که از این به بعد روزای فرد خدمات مانیکور و ناخن و رنگ و مش داریم در همان مکان!! و روزای زوج کوتاهی و اصلاح ابرو و اپیلاسیون! سولاریم با آفتاب طبیعی در حیاط دبیرستان! بدون مواد شیمیایی! روزهای تعطیل با تعیین وقت قبلی! با مدیریت زرین پردازان!!

مهدیه و شکو سر کلاس استوار داشتن بحث می کردن، مهدیه به شکو:" تو چشای من نگا کن، داشتیم یا نداشتیم؟!"

استوار:" به چشای همدیگه نگاه نکنین ، فقط منو نگاه کنین!!"

ماها که حرف مهدیه رو نشنیده بودیم ، فقط حرف استوارو شنیدیم 4 شاخ مونده بودیم که این داره چی میگه؟!؟!

داش سعید یه چیزی سر کلاس گفت ، بچه ها صداشون رفت بالا، از اونجایی که تو مدرسه ما همه معلما با بچه ها رفیقن، حلیه برگشت بهش گفت:" واقعا نباید حرف می زدین!!!!" خوشم میاد اونم به روی خودش نمیاره!

نمایش موزیکال برومند رو هم که دیگه فک کنم همه دیدین، آقاجون نقش" بِر" رو داره  ، من "وو" هستم! و خود گند بِر ، نقش "مند" رو داره! سر کلاس برو گفت به چبلیپ بگو یه برومند بیاد، آقاجون وسط جزوه نوشتن بود بچه یهو هول شد نقششو اشتباه گفت :" بوو!!!"

یه بار نیکی میاد شکو رو صدا کنه ، نمی دونه یهو چی میشه که این گونه صداش میکنه :" شوکی!!"

حسین وسط اون برنامه و اینا قاطی کرده بود داشت با یکی حرف میزد میگفت:" نور و فره ساجده ست!!"

فرنوش!! صبح دم در مدرسه سرویسشون اومده بره کنار وایسه که بچه ها پیاده بشن، یهو یه ماشین میاد جلوش ، یه مین وایمیسته، بعدش فرنوش (فک کنم خواب بوده!!) وسط دو لاین درو باز میکنه که پیاده بشه!! خیلی ریلکس!

راننده گفته :" نه صبر کن! " ولی باید میگفته الآن وقتش نیست!

Oily  :" منو نگاه کن!

زرین: " دارم صورتتونو نگاه میکنم!!"

Oily :" صورت منکه چیزی نداره!!! " ( بنده خدا خودش کامل در جریانه!!)

هر وقت پیش حانیه می شینم جدا شادمان میشم! حسنا پای تخته نوشته بود که یه سری واسه مشاعره اسمشونو بدن، زیرشم نوشته بود ح.ت . حانیه:" اِاِ.....! فره! حانیه تیموری کیه؟!؟" کشته منو با این حرفاش!

Oily :" هر چی میگردم دنبال تفاوت نمی گردم!!"

از زرین می پرسن کی غایبه؟!

زرین:" حانیه حسینی!!"

چقد نقش زرین این بار پر رنگ بود!

تپلی (عزیزم! این عزیزم از اون عزیزمای جدید نیستا! دیگه اونارو به هر کسی نمی گم!) : "با همه شلوغیتون، ولی دوس داشتنی هستین!!"

امیرحسین:" شمام همین طور!!"

 

 

!!

سپاس خدای را که شکرت موجب ازدیاد نعمت است!!! خدایا شکرت که تموم شد! فقط خدا می دونه این چند وقته چه بر ما گذشت تا این برنامه اجرا شد. دیگه من حس می کردم بعد از این برنامه همه چی باید تموم بشه ، دنیا رو جمع کنن بریم اون دنیا!! دیگه واقعا کافیه!

تعریف کردن نداره!! سارا و زهره تو مدرسه بودن دو روز قبل از برنامه ، برو رو صدا می کنن توراه پله ها، برو برمی گرده میگه دیگه حالم از اسم خودم به هم میخوره!! خلاصه! کلی اونجا می خندن و بعدش میان بیرون از مدرسه، دوتایی تو خیابون داد می زدن فره! فره! منم عصبانی :" مرگ و فره! دیگه حالم داره از اسم خودم به هم می خوره!" اون دوتا که دیگه مرده بودن از خنده!

طبق معمول تمام کارامون مونده بود واسه وقت اضافه! ساعت 2 نصفه شب زهره و آذی و فهیمه بالا تو آمفی تئاتر داشتن مولودی تمرین می کردن! اونایی که رفتن خونه از استرس نخوابیدن، مام که مدرسه بودیم همش کار داشتیم، بعدشم این آمفی تئاتر عین آیینه دق یه سره جلومون بود!

دیگه نگم که با چه بدبختی ریکاوری پیدا کردیم و فیلمارو ریکاوری کردیم ، مینا تا ساعت 3 و نیم پای نت بود!

باید اینم بگم! بهتر از اینه که خودشون بیان بگن! داشتم کلیپ گلچینو share  می کردم، یهو شارژ لب تاب مینا تموم شد! حالا همه رفتن دنبال شارژر! مینا یه ربع بعدش یه شارژر اورد، منو زهره هر چی گشتیم جایی که  به سر اون بخوره پیدا نکردیم! این شد که تا یه ساعت همه دنبال یه شارژر می گشتن که کنار من رو صندلی افتاده بود! بچه ها واقعا ببخشید! تقصیر من نبود!

آزاده اومده بود تو اجتماعات نشسته بود روی یکی از صندلیا، منم اونجا بودم با دوتا لب تاب و کلی سیم و دوربینو و خلاصه شده بودم عین واحدای سمعی بصری! ازم پرسید جنوب میای؟! (من کلا حواسم به کامپیوتر بود، ولی خب حرفم می زدم باهاش) کلی براش توضیح واینا دادم، وسط حرفم یه آهان واینا می گفت، و یکم سوال پرسید . بعدش ی مین سرمو اوردم بالا نشسته بود داشت این طرفو نگاه میکرد فک کردم میشه یه چیزایی بهش گفت و فقط گوش کنه، شرو کردم به حرف زدن، آره!! دنیای غریبیه..... یه ربع براش حرف زدم ، سرمو اوردم بالا دیدم داره هفتا پادشاهو خواب می بینه!!مسخره ی لوس! نه خنده داره نه گریه! منظورت چیه چیه واقعا؟!

5 صبح با حسنا رفتیم حموم! داشتیم از سرما سقط می شدیم! حسنا تو حموم اولیه بود، منم دومی! (دوستان غریبه! حال کنین امکانات مدرسه رو!) تازه بازم حموم خالی بود! بعدش دیگه رفیتم بالا تو نمازخونه راهنمایی که یکم گرم بشیم ، اونجا حسنا با برو داشتن بحث می کردن که زهره م بیدار شد . منکه واقعا خواب نمیومد به چشام .ولی انقد پشت کامپوتر نششسته بودم پشتم  خم شده بود! یه کمی با حسنا دوئل کردیم! بعدش یکم قدم زدیم ، حسنا رفت پایین . برو به زور منو خوابونده پیش زهره بهش میگه یه کاری کن این بخوابه، (قبلش خودم همونجا دراز کشیده بودم پا شدم که زهره بخوابه) بعد نیم ساعت من اونو خوابوندم پاشدم رفتم پیش برو! یه سری سوال کلیدی ازش پرسیدم! دوباره برگشتم سر جام ، حسنا اومده نور انداخته تو صورت من میگه فره کجاست؟!

حالا این وسط همه موبایلاشونو کوک کرده بودن، هر یه ربع یه بار یکیش زنگ میزد، منو برو هی دنبال این گوشیا می گشتیم که خفشون کنیم! اولش که ساعت 3 بود، همه یواشکی گوشی داشتن و تو جیباشون و تو کیف و اینا بود، بعدش که ساعت 8 شد، همه گوشیا از جیباشون آویزون بود، ساعت 9 گوشیا از silent هم در اومد، دیگه از 10 به بعد همه بلند بلند تو راهرو با هم حرف میزدن!! یه دفه تو راهرو فرنوشو گرفته بودم داشتم باهاش حرف میزدم، انقد نزدیک بود که صداش از تو راه پله ها میومد!! ولی این مدرسه واقعا در چنین مواقعی نیاز به یه سری بیسیم داره، بالا پایین رفتم جدا 5 تا ده مین طول میکشه!

ساعت 6 که شد همه رو بیدار کردیم، من فقط نگران زهره دراز بودم که صداش خراب نشده باشه! پاشده بود نشسته بود، هی بهش میگفتم یه چیزی بگو!! زهره کوچولو میگفت:" هنوز load نشده!!" خلاصه اینکه هم آذی هم فهیمه هم زهره اون اول صبح حناق گرفته بودن! تازشم! فهیمه کیسه خواب فیری سایز اورده بود! منم توش جا شدم!

دوس داشتم با همون لباس راحتیام بیام تو برنامه، ولی رفتم عوض کردم دیگه! از وقتی برنامه شرو شد ، من ثانیه هارو شمردم تا وقتی رو سن ولو شدیم که عکس بگیریم!

همون اول بسم الله که ریموت گم شد، کلی حرص خوردیم! بعدش قرآنو تند خوندن!! بعدش سر سمبولیک پرده اشتباهی بسته شد که واقعا تابلو نبود، ولی پرچم نباید می پیچید!! بعدشم اینکه بالاخره سر هر کردومش یه سوتی رفتیم! بازار که رو پنالتی 4 درست شد!!  بعد از مولودی ، کلیپ حانیه و شهابی اینا بود که هنوز حاضر نبود، واقعا جالب بود! تو Ulead  داشت share  میشد، 50 درصد بود، یه مولودی گذاشته بودن ، با چراغ خاموش ما هی دست می زدیم!! جدا سوژه بود! هر ده درصد که میرفت جلو دستا اوج میگرفت! (دیگه این وسط از همه جالب تر pointer  بود که میدز رو میز و داشت مجلس گرم میکرد! ) این یکی دیگه رو پنالتی 6 رفت رو آنتن ! بعدش دیدیم مولودی خز شد، زهره دراز رفت بلندگو رو گرفت شرو کرد به تشکر کردن!! فقط به نظرم آقای پیکسل پور بود که ازش تشکر نکرد! یه ساعت داشت از عالم و آدم تشکر میکرد! دیگه آخرش که داشتن به زور بلندگورو ازش می گرفتن گفت و در آخر از دختر خاله ی زهره هم تشکر می کنم که آرم برنامه رو طراحی کرد!! بعدش کلیپ رفت بالا! منکه دیگه سرم از رو صندلی بلند نمیشد، زهره نشسته بود واسم تعریف میکرد که چی داره نشون میده!

برنامه که تموم شد رفتیم رو سن که عکس بگیرم! همه باهم :" حالا دیگه وقت خوابه!! پس کو رخت خوابش؟!" یه عالمه عکس گرفتیم! عکسای زیبا!

قرار شد رفتیم پایین بخوابیم! اما کو پلکی که به هم برسه؟! یه خورده پیتزا های دیشبو گرم کردیم، یه خورده حرف زدیم و خندیدیم! بعدش دیگه اومدیم خونه! بله! چه جای خوبیه خونه!

باریکلا!

حالا کی میخواد امتاحان حسابان بده، منکه هنوز تو ریکاوریم!!

 

داشتم فک می کردم چقد نگاه خسته م با نگاه غیر خسته م فرق داره..

دارم میرم که فیوز بپرونم.

می پرسم.

۱۷ سال پیش

همین موقعا بود که

دخترِ فرهـــــــــــاد  برای اولین بار نفس کشید .

بای بای

یه نکته!! "یکی از فامیلا ی فرنوش اینا ررفته انگلیس داره تربیت بدنی می خونه!!"

ساجده پاشو از تو کفشش اورده بیرون ، حسین گفته:" اَ.....! ساجده بوی گلاب میاد!!

استورا:" شماها تو کلاس تا میشه گوش نمیدین!!" (خدایی راس میگه! خیلی جمله قشنگی بود! جدا حال کردم!)

دوستان در جریان هستند که من سوتی نمیدم ولی اگه بدم دیگه بنیان و همه چی با هم میره زیر سوال ! زنگ خورده بود و ما در نمازخونه بودیم! آقاجون سر نماز بود ،من داشتم چادرومو تا می کردم، یهو گراهام اومد، "یا حسین! گرامی......." حس کردم یه چی کم داره ، اصن نمی دونم چرا یهو شد " یا حسین! گرامی شهید!!"

از ریحانه می پرسن امام جماعت کجا رفته؟!        

میگه:" تعطیلات میان ترم!!"

تپلی داشت همسایگی و اینارو می گفت، یهو جوزده شد، با نای و قر و ادا برای تفهیم بهتر مطلب البته! گفت:" از قدیم گفتن 40 تا خونه این ور 40 تا خونه اون ور همسایه س!!" (کوتا بیا داداش!! ما کاملا متوجه شدیم!)

هدی تپلی به تپلی (!) گفت:" خانوم میشه یه مین بیاین؟!

بچه ها:" خب از همون جا بپرس!!!"

زهرا.ش :" نمیشه خب! سوالش تصویریه!!"

کلا داستانی شد این همسایگی درس دادن، تپلی داشت می گفت الآن جواب این سوال بله ست! بچه ها همین طوری هاج و واج نگاش می کردن، یه ساعت داشت توضیح میداد، یهو ریحانه تو سکوت کلاس :" خانوم! میشه اون سوالی رو بگین که جوابش نه ست؟!؟"

دیگه اون روز انقد اذیت کردیم که کفری شد، به نظرم نیم کیلو کاهش وزن داشت!  تپلی:" مث اینکه باید بعضی هاتون بندازم دور تا کلاس درست بشه!"

آقاجون:" منظورتون اینه که بندازین بیرون؟!"
دیگه واقعا کفرش در اومده بود، ولی نمیخواست وا بده که سوتی داده . :"‌نه! دقیقا منظورم این وبد که بندازمتون دور!!"

اینجا نوشته بودم عبدلی، خودم داشتم یه ساعت فک می کردم عبدلی کیه؟!

عبدلی:" کار مغز چیه؟!

بکس ریاضی:گ خون رسانی!! (دست!! باریکلا! حالا درسته رشتمون ریاضه ولی بالاخره تو گونه ی آدمیزاد حساب میشیم عین تجربیا!! آخه این حرفا چیه؟!)

استوار:" زرین حواس بچه هارو پاره نکن!!"

استوار:" شهابی 160 درجه تغییر کردیا!( حالا انگار نقاله گذاشته!! با اون حرف زدنش! پیش شاه بختی نشستی این طوری شدی یا کلا به سن بلوغ رسیدی؟!"

اینم پتانسیل عاشق شدن داره! زنگ ورود امامو که زدن، همه پا شدیم که بریم بیرون! گفت نمیشه برین! بچه ها رفتن سمت در، بدو بدو رفته بیرون، جلوی در وایساده دستاشو وا کرده ، عین این بچه ها!! میگه نمیذارم برین!

 

جدا؟؟

خب !

و امّا.....!

فاضی :" بچه ها ! سال 11 هجری چه اتفاقی افتاد ؟" (جواب تو کتاب نوشته شده)

آقاجون (بسیار با خنده و گیج!) :" ای بابا! خب ما که یادمون نیست!"

نرگس امیر حسین اینا بچه می خواسته لباس بپوشه بره بیرون ، زهراشون بهش گیر داده که لباس زیاد بپوشه ، اومده پیش امیر حسین گفته :" حالا باید حتما این زوپیشم بپوشم؟!" (منظور بچه زیرپوش بوده!!)

زهره داره تبدیل میشه به متخصص سوتی نوشتن!! اون امتحانان فیزیکی که دادیم کلا خاک بر سر بود! حالا نوشته حسین تو اون سوال خاک بر سر 9 که ترمو بود و من از 2 نمره فقط 5/ نمرشو گرفتم، واسه بی دررو Q حساب کرده، بازده و کار و هخه رو صفر در اورده!! ینی من اینجا بود که فهمیدم دوستانی بسی گیج تر از من هم هستند!

نجمه:" حسنا دیگه معذرت خواهی کن قافله رو ختم کنیم!!"

حلیه کلا علاقه خاصی به مثنوی ویس و ورامین داره بچه!

ادامه تخصص زهره رو خواهیم داشت در این بخش! یک سری ایستگاه گذاشتیم به نام مخلوط station  !

علم و صنعت + شریف = علم و شنعت

شهاب اناری +شهاب عباسی + عباس بابایی = شهاب عناسی (این یکی کار حسنا. ع بود!)

یه جوک داخلی!

از اسی می پرسن میشه برم بیرون صورتمو آب بزنم؟!

اسی:" برو عزیزم! برو تمام وجودتو آب بزن!"

این بچه کلا گیج میزنه! اومده لیست بازی و اینا در بیاره، تکلیفارو چک کنه، تازه داره میپرسه، نمی بینه! حتی! آخه یکی نیست بگه تو که این کاره نیستی....!! لا اله الا الله! اصن همین طوری توهم توهم می پرسید میرفت!

اسی:"تاریخی!!"

شکو:" بله! منم! انجام دادم فقط یه سوال دارم!"

اسی:" سوال داری؟! حالا باشه بعد" همین طوری یه چیزی تو لیستش نوشت.

اسی:" تاریخی!!"
ینی انقدم حواسش نبود!!

داش سعید را من عاشقم! از پس اتفاقی که افتاد در اون روز کذایی!! تخته را بسیار نیکو سابیده بودم بنده! گندِ بِر(!) اومده پای تخته شستشو گذاشته روی تخته حالا دایره نکش کی دایره بکش!! اندکی بعد، سارا هم اومده با بروو دوتایی می کشیدن!! حالا داش سعید همین طوری داره تو کلاس ول می چرخه! دنیا بر عکس شده! قدیما بچه ها تو کلاس ول می چرخیدن! حالا داره می بینه من یه ساعت اون وا مونده رو سابیدم بعدشم سارا رو بغل کردم به زور گذاشتم رو زمین که دایره نکشه، اومده یه نگاهی به تخته می کنه، اونم رفت تو گروه برو ، یه عالمه دایره کشیده پای تخته ، بعدشم میگه چقد خوب این طوری میشه دایره کشید! ای درد بگیریم هر دوتامون !!

چک نویس اورده سر کار گروهی مال سال 64!! گفته بچه ها این 9 سال از شما بزرگ تره! بچه ها خندیدن! هدی.ب بهش گفته حیفه استفاده نکنین! داش سعید:" نه بابا! اگه استفاده نکنم رو دستم می مونه!!" بعدش 3 بار گفته کی چک نویس می خواد؟! دیگه فاری دلش سوخته گفته یه دونه به من بدین!! این آدم می تونه در آینده یکی از مبهم ترین موجودات در عین واضح بودن شناخته بشه!

داشت حرف میزد بچه ها شلوغ می کردن ، ( این جمله رو که نوشتم یه لحظه خنده م گرفت!! تو این کلاس باید زمان هایی به عنوان زمان های خاص یاد بشه که بچه ها حرف نمی زنن وگرنه حرف زدن که دیفالتشونه!!) یهو سوتی شد ، "اهم مَتر" ، بعدش میگه شماها همش شلوغ می کنین من حواسم پرت میشه هی کلمه هارو اشتباه میگم شماها همش می خندین بعد کلاس به هم میریزه! (خدا می دونه چقد فک کرده تا مراحل نابودی کلاسو که هر روز داره تکرار میشه از حفظ بگه!)

داش سعید:" برای کسی که هم زمان تجربی و ریاضی درس بده امکان اشتباه هست!"

بچه ها:" شما زبانم مگه درس میدین؟!" (با بسیاری تعجب! تصور! 32 تا بچه! هیچ کدوم درس نشنیدن!!)

 

آره!

اینم بارون خدا.

تولد بهترین آقاجون دنیاست!!

حدی برای دوری وجود نداره

 

نه.

سایه بودن هنر نیست.

پای وجود داشتنت وایسا.

برام مهمه.

اینجارو چه جوری دوس دارین؟!

فک میکنین چرا این طوریش کردم؟

بهم بگین. نظر همه برام مهمه.

 

* از این درده خوشم میاد.

 

 

 

 

 

یه حس عجیب غریب که یه بویی شبیه بوی سرما خوردگی داره..(!)

من چیزی نمیگم.

 

دلی که صبر داره گنج داره                              دلی که صبر نداره رنج داره

جمش کن

می ترسم از لرزیدن.

هر وقت که می ترسم

بدجور می لرزم

خیلی بد.

آتیش گرفتن صورتمو نمی تونم پنهون کنم از بقیه.

ولی دارم سعی می کنم این لرز بی همه چیزو......

 

 

 

هیسسسس.....

تمنا

هیسس

چیزی شده؟

خداوند از اسرار پنهانی مردم و از نجوای آنان که آهسته سخن می گویند و از آنچه که در فکر ها به واسطه ی گمان خطور می کند ، و تصمیم هایی که به یقین می پیوندد ، و از نگاه های رمزی چشم ، که از لا به لای پلک ها خارج می گردد، آگاه است.

"نهج البلاغه"


آهای.

با تشکر از قلب عزیز که طی این سالها با بنده را اومدی.

ولی یه چیزی.

چرا بالایی پمپ میکنی اون همه خونو؟

۲ روزه دهن منو صاف کردی.

همش تو حلقمه. نه تو رگام.

تو دیگه نکن این گونه.

ادامه نوشته

من الآن اگه چیزی نگم

خیلی بهتره به نظر خودم.

ادامه نوشته

الآن نمی تونم.

نمی تونم بخوابم.

چشمام درد میکنه.

برام مهم نیست که واسه هیچ کس مهم نیست.

تمام درارو بستم.

زده شدم.

نه از اینجا.

دل نسوزونین.

هیچ برداشتی یا فکری هم نکنین .

 

کاش می تونست همین طوری که دستاش زیر چونه شه اشکاشم بیاد.

 

خیلی معذرت میخوام به خاطر اون همه حرف.

جدا عذر تقصیر.

سعی دارم

که

تکرار نشه.

 

بعدا یهو میگم. چیو؟؟

الآن حال ندارم..... چرا؟

میرم. کجا؟

                                                                                                         بمیر .

 

 


دارم گیج میرم.

یکم زمان میخوام فقط.

زمان میخوام.

جا نمیشم......

نفس سخت میکشم.

یکم زمان

زمان میخوام.

درس میشه.

میدونم.

فقط خودم حواسم هست.

میدونم. 

دارم لِه میشم-

 

 

 

 

نامه ای به کریستیانو رونالدو

سلام کریس عزیز امیدوارم وضعیت تیمتان (رئال مادرید) خوب باشد.

کریس عزیزم من درخواستی از تو دارم: اگر میشود کمی پاسکاری کن تا تو و مسعود و نوری شاهین و کاکا مربعی قدرتمند تشکیل دهید و قهرمان لالیگا ، قهرمان لیگ اروپا، سوپرجام ،جام حذفی و.... شوید.

من عاشق بازی کردن تو هستم و تمام حرکات تو را بلدم و در زمین چمن ملقب به اسم تو هستم.

دوستار تو علی فرهمند محمدی ۱۲ ساله از تهران

 

امضا


پ.ن ۱:

داداش ماست دیگه کاریش نمیشه کرد! دیوانه ی فوتبال!

پ.ن ۲:

خیلی راحتم که این اسم عوض شد. اون مث یه اتیکت بود که هیچ مفهومی نداشت دیگه واسم. این طوری راحت ترم.

این طوریاست؟    از اینم بدتره

 

لب خندای احمقانه.

 

تو یه جنگ تمام عیار

ولی نا برابر

گوشه ترین جای ممکن میشینم

انقد نگاه میکنم

که

نگاه کردنم تموم بشه

می تونم امیدوار باشم که

تا اون موقع

اونم تموم شده.

خنثی

بلاگفا Home Page می باشد .

صفحه باز میشه. توی کاربری:"Niniheart"

یکم فک میکنم. Pass یادم میاد.

ورود.

اول که صفحه کاربری باز میشه، چشمم میره روی نظرات تایید نشده. بعضی وقتا که می بینم زیاد شده، پشتم میلرزه.

اما این بار همون 45 تا. یاد  روزایی میفتم که 245 تا بود. که چی؟؟  بی خیال.

آخرین نظرات خوانندگان. از این کامنتای تبلیغی یا چرت که باشه زیر لب یه فحش میدم و دلم میخواد که پاکشون کنم. نمی دونم چرا هیچ وقت این کارو نکردم.

کامنتای بچه هارو دوس دارم. جفت کامتای آذی "فره هوی" "هوی فره" . اگه آقاجون بیاد ، یه کامنت پر از مردونگی! "آقاجوووووون!" "مخلصیم". یه لبخند محو واسه کامنت مردونش.....

وقتی حلیه تونست بعد از مدت ها تلاش کامنت بذاره، میخواستم شیرینی بدم به همه!

تو messenger واسه بعضیا همیشه offline زدم. دوس ندارم که بودنه منو ببینه/ببینن. وقتی فرق نداره.

فهیمه که قبلنا میومد همش یاد "نون پنیرا" ی خوشمزه میفتادم. یه حس بوداره خوب. که بوی ریحون میداد. الآنم که میاد، دوس دارم که نظرشو میگه . هر چی بخواد. چیزای خوب.

وقتی فهمیدم این نرگس، نرگسه خودمونه:" چقد زیبا که نرگسم میاد اینجا" با خوب ترین اسمی که میتونستم لینکش کردم.

اگه بخوام سارا بیاد اینجا ، عملا باید دعوت نامه بفرستم براش. باید sms بزنم. کلی یادآوری بکنم!! که سارا جان! منِ گردن شکسته آپ کردم، لطف کن سر بزن و سر افرازمون کن. وقتی بیاد ، کامنتی میذاره که این     پای ثابتشه! چیز خاصی نمیگه. مگر اینکه آپ خاصی بوده باشه. فرداش که بپرسم خوندیش، میگه خوندم ولی یادم نمیاد.

حسنا میاد. گاهی خودش، گاهی با  یادآوری. اگه شارژ و زمان داشته باشه کامنت میذاره. چیزایی که عموما خودم فقط می فهمم. بعضی وقتا یه چیزایی رو خیلی به جا یادم میاره.

برو سپرده که بهش بگم هر وقت آپ کردم. قبلا میومد ، کامنتی زیبا میذاشت. منو تو کامنتاش در نظر میگرفت. "فره    " یه حس خوب. اِاِاِاِ......! یکی منم یادش بود این وسطا. الآن از وقتی نتشون قطع شده، کمتر میاد...اینم از این.

هر وقت کامنتای حسینو می بینم، سعی میکنم که به وبش سر بزنم، ولی همش نمیشه. نمیتونه وبشو وا کنه. اعصابم خورد میشه. بر میگردم زیر کامنتش حرفمو می زنم. اون جمله ای که توی آخرین کامنتش گفته بود، خودم خیلی بهش فک کردم.

هووووووووووودا خیلی سر میزد، کامنت میذاشت، چن وقته پیداش نیست. شماره دادم بهش. همین الآن sms زد جواب مثبت داد.

هدی کم سر میزنه. ولی خوبه که بازم میاد. از اومدنش خوبه.

جواب کامنتارو میدم.

به وبای به روز شده سر میزنم.

بعد ninihearto باز میکنم. گاهی جون میکنه. بالاخره باز میشه. اول یه صفحه بنفش کامل.... پنجره تبلیغو می بندم. تم وا میشه.....

 ماه میاد.

 درخت میاد.

قلبای کوچک میاد. .....

کلی فکر، تو تصور من میاد.

ظاهرا بهش میگن خاطره. اما نه، اون نیستا. راس میگم.

 کلی حسای ضد و نغیض. سعی میکنم یه چیزایی یادم بیاد.... چی باید یادم بیاد؟! خستگی.

بسه دیگه.

این بار یادم نیومد.

کلافه میشم.

میرم پایین ببینم چن نفر آن لاینن. اگه چنتا باشه سعی میکنم حدس بزنم کیه.

نظرسنجی هارو چک میکنم. فروختنا یه پوزخند، گریه ها یه فوت سنگین، رفتنا خب که چی؟! ، ته دنیا،  کی نظر جدید داده؟! ، رفیق خوب که نیست، سوال بیخود، آره من دوست ندارم، حرفیه؟!

یه بار abouto میخونم. اگه چیزی به ذهنم بیاد می نویسم اونجا، اگرم نه که....

یه بار از سر تا پاشو نگاه میکنم ، تویی؟!

چقد قشنگی به چشم من هنوز. با اینکه خیلی چیزا از چشمم افتاده، ولی تو هنوز خوبی. Niniheart

موسو میبرم رو Close ، یه مین دیگه نگاش میکنم، همه چی مرتبه.

پس من فعلا میرم.

زود میام. فعلا.

 

 

با تشکر مدیریت Niniheart

 


پ.ن:

از اوج معصومیت و اهمیت و محبت

سقوط

به قعر نابودی و خوب نبودن.

Emotion?  0

چند وقته برو شیرین عسل تر شده! همش میره تخته پاک میکنه! رفته بود تخته رو پاک کنه از بچه ها پرسید این تیکه باشه ؟!

هدی شهابی:" اونا باشه! خودت نباشی برووو!!"
هدی.ب:" بروو! من عنوان یه هدی ازت معذرت میخوام!!"

این سوتی ستاره دار بود!

زهره این هفته کلا سوتیای هنری-سینمایی همش داده!! باز دوباره اومده اسم یه فیلم رو یاد خودش بیاره، بعد از کلی تلاش نتیجه :" بغداد خداحافظ!" حالا اسم اصلی بدرود بغداد بوده!

فرنوش:" ای بابا! همش دستم بهم میخوره!! " (ینی دستم خط میخوره!)

فرنوش:" گیر به گیر داشتم دنبالش میگشتم!" (در به در !!)

استوار که دیگه خودشو کشته بچه! شده تیکه کلامش :" طبق معمول من بازم گیجم امروز!!" شما فک کنین! ماها که کلا دیفالتمون گیجه!! بچه ها گیج، معلم گیج! دیگه هیچی تعطیل کنین بریم خونه!

استوار:"توی امتاحان نهایی می نویسن که از راهی به جز کتاب پذیرفته نیست!"

مولان:"حالا انگار مام استاد!! هزارتا راه به جز کتاب بلدیم!"

شاهکار Oily:

Vrsion جدید از سری مجموعه های کاملا!!

Oily:" کاملا........." (کمی سکوت تا بچه ها بگن!)

بچه ها:" غلط؟!.... صحیح؟!.....زیبا؟!"
Oily:" کاملا ریاضی!!"

 

Oily:"حرف من اگه تموم نشد ، شما قضاوت کن!"  اصن من نمیدونم درستش چی میشه!!

داش سعید پای تخته بود، بچه ها هی گفتن جواب آخر سوالم در بیاره.

داش سعید:" بچه ها ینی انقد این محاسبات واستون سخته؟!"
زهرا.ش:" نه اونقد که واسه شما سخته!!"

(تیکه تمیز و پاکیزه ای بود!)

جلسه آخر قبل از امحتاحان ترم!!! داش سعید گفت اگه سوال مهمی دارین دیگه آخرای کلاسه بپرسین! نجمه:" امتاحان از چند نمره ست؟!؟!"

بیچاره استوار ی چی می دونه که همش حواسش به نجمه هست!

حسنا نشسته بود پیش نجمه، استوار یکی در میون میگفت:" نجمه!!! حسنا!!!" دفه آخر که حسنا رو دعوا کرد، حسنا اون وسط دعوا از آب گلالود ماهی گرفت:" خانوم به خدا دیگه نمیتونم کنترلش کنم!!" حالا استوار خودشو دعوا کرده بودا! بیچاره نجمه!

دقت دارین که اصلا به روی خودمم نمیارم که امروز زبان فارسی شاهکار زدیم و شنبه ماراتون هندسه ست!!

 

 

برو همیشه رو دستش یه ضبدر میزنه که کارایی رو که باید انجام بده یادش نره.

امروز منم یه ضبدر رو دستم زدم.

 که یادم نره باید پاکش کنم. از دلم. از ذهنم.

واسه اینکه یادم نره که باید فراموشش کنم.

ساکت باش.

چی میگم آخه من این وسط؟

وای+

من و اینجا

آخرین برگ درخت افتاد.

این صفحه تموم شد.

ورق بزنید.

صفحه ی بعدی پر از سفیدیه....

پر از برف.

 

گواهی اشتغال به تحصیل

اول یه پ نه پ ی خوب میگم براتون!

یه ترکه میمیره، تو قبر نکیر و منکر میان سراغش .ازشون میپرسه شما نکیر منکرین؟؟ میگن:" پ نه پ ، ما کامران هومنیم اومدیم بهت بگیم تو خود نمره ی یبیستی!!"

حالا یه جوک داخلی میگم براتون!

از برو میپرسن چقد مونده به زنگ؟!

برو:" نیم ساعت و 10 دقیقه!!"
کلا داش سعید چند وقته بدجور اومده رو فرم! داشتیم می خندیدیم. حالا خودش از شدت خنده داره منفجر میشه ها! روشم کرده به تخته که مثلا ما نبینیم که داره میخنده! برگشته میگه واسه چی میخندین؟! کلاس فیزیکه! چارلی چاپلین نیست که! یهو دیدین فردا مث عجل معلق ازتون امتاحان گرفتم! (یکی  نیست بگه تو امتاحان نگرفته اجل معلق هستی سعید جون!) آذی والا رو بیا!

برو بهش گفت:" مانتوتون خیلی جکیه!!"

داش سعید:" چی شده؟! گچیه؟! اشکال نداره کلاس داره!" اینجا میتونین نتیجه بگیرین که مامان بابای این داش سعید از بچگی کلاس داشتن رو واسه این بچه اشتباه تعریف کردن!

امتاحان تاریخ که داشتیم، کتاب تاریخ رو میز همه بود!! دیگه کفرش در اومد که تاریخ از درس خودش واسه بچه ها مهم تره گفت:" اگه کتاب تاریخ رو میز ببینم ، منم میشم هیتلر!!"

فرنوش:" C ، میشه ویو به روی کی؟!"

آخرش این زهره دراز داستان خاله عزیزی رو واسه من تعریف نکرد. من فقط در این حد میدونم که بابای زهره دراز داشته با هیجان یه چیزی رو تعریف میکرده بعد یهو وسطش برگشته گفته خاله عزیزی فلان کارو کرده!!

بچه ها یه واحد جدید وارد سیستم SI کردن! "میلو مول!"

سر کلاس مهر داشت صاحب حال مهالةً رو میگفت. اول گفت که کلمه به معنی لا اله الا الله گویانه! حسنا:" ینی از هلهله میاد؟!" ( اگه بخوایم ماس مالیش کنیم میتونیم بگیم هنوز تو جو عروسیه خواهرشه!!)

بعدشم که دیگه اون حرکت معروفه که میگه :"‌اشک هایی که لا اله الا الله گویان پایین می آیند!"

کلاس یکم گرم بوده، محیا اومده جو بده که خیلی گرمه، یهو سوتی شده!

"اینجا خیلی گرمه! دارم خلّاک میشم!"

 " واین است جزای کسانی که بی دلیل جو میدهند و جاودانند در آن!!....!"

یه conversation هست که مال ته کلاس مهره! (منظورم آدمایی هستن که ته کلاس نشته بودن!)

سوال بوده توی کتاب:" امتحان را چگونه دادی؟!"

مهدیه:" الگند!"

هدی.ب:" آخه عربا که "گ" ندارن!!"

حسنی:" کی گفته "گ" ندارن؟! پس چه جوری به قند میگن گند!!"
حالا اگه سارا اینو میگفت، میگفتیم ایران نبوده! این که دیگه ایران بوده! ولی هنوز فرق عربا با ترکا رو نمیدونه!!

یه Chalipotter  که زهره کشیده زدیم به دیوار کلاس، فضی برگشته میگه :"چالی پَتِر کیه؟!" ( خدا رحم کرده معلم زبانه!!)

جبر! یه سوال داشتیم حل میکردیم از این تعداد عضویا بود که کلی خاله زنک بازی توضیح داده بعدشم تعداد اعضا رو خواسته. زن عمو:" اشتراک افرادی که نه ماشین دارن ، نه تحصیلات دانشگاهی چی میشه؟!"
مهدیه:" افرادی که زن ندارن!"
مامان ساجده!! اومده فهیمه و ساجده رو صدا کنه که برن بالا:" بچه ها! پاشین برین بالا مامان جون هندونه دون کرده!" فهیمه گفته نه! آخه چه جوری؟ هندونه دون کرده؟!"

به نظر من که اینا پیشرفت تکنولوژیه! روزی برسه که هندونه رو دون کنن!

اینجا همش نوشته استوار استوار استوار!!

فقط اونایی که با نجمه ست باحاله!

رفته بودیم اجتماعات ! تصور کنین! کلاس مشترک!! اولین کاری که کرد این بود که خطاب به نجمه گفت:" تو طبق معمول مراقب باش!!"

دوباره بعد از چند مین:" امیرخان! دستم به دامنت!!"

نباید تو روی استوار خندید! پررو میشه! بد فک میکنه هر چرتی بگه خیلی بامزه ست.

استوار:" زنگ آخر که 167 نفرین، (150 نفر ما، 17 تا تجربیا!) بیاین تالار اجتماعات !

زرین منفجر شد یهو، برگشته بهش میگه چیه زرین؟! چرا این طوری هرهر میخندی؟! فک کردی عروسیته؟! "

زهره داشته فک میکرده که "عمار یاسر" کی بوده؟! یه ساعت فک کرده ، بعدش فهمیده که یاسر و عمار هر کدوم جدا جدا یار پیامبر بوده! اونام که اون با هم قاطی کرده ، دوتا بازیگر بودن!! مجید یاسر و عمار تفتی!

و حالا! نظریه های بروگادرو!!

نظریه پت و مت که مربوط به Oily  میشه. موسوم به نظریه (n-1) . بدین معنا که Oily پتی است که متش نیست!!

نظریه نمونه حل شده! مربوط به استوار میشه! نظریه این طوری مطرح شده که استوار یه نمونه حل شده ست که کاملا (اینجا جاگذاری میشه از Oily!!) اشتباه حل شده!!

 همون داستان کذایی همیشگی! فرمولش فقط (n) میشه! دلیل داره! میگم حالا!

نظریه پروانه که ، شاهکار پرنازه!! از رابطه (n+1)  به دست میاد! در هر جمع   n نفره ی بچه ها ، پرناز نفر n+1  ام هست! و عملا همه جا حضور داره! دیگه با این کاراش زده تو گوش گراهام گفته بشین سرجات !

نظریه کلی که مطرح شده بود (n+1)! بود! که 3تاشو اینجا توضیح دادم! از اونجایی که فرض استقرا برای p(1)  برقراره، پس برای p(n)  برقراره، و در نتیجه برای (n+1)! !

حالا میخوام یه چیزی براتون بگم! مقایسه ی اجازه دادن معلما به بچه ها برای بیرون رفتن از کلاس!

*اول Oily !!

یکی از بچه ها :" خانوم من آپاندیسم ترکیده، میتونم برم بیرون؟!"
Oily:" نه! گرم نگهش دار خوب میشه!!"

*داش سعید!

یکی از بکس:" من یه مین برم بیرون؟!"

داش سعید:" واسه چی؟! چی کار داری؟"

-          زود میام!

-          برو!

عموما کسی بره دیگه بر نمیگرده!

اون دفه که به من گفت نرو! بشین تا کلاس آروم بشه! ولی من بازم رفتم! وقتی اومدم گفت پس چرا از من اجازه گرفتی؟! خجالت کشیدم!

دروغ گفتم!! اینجا واو مباینت به کار میره! فره و خجالت!!

 

*مهر!!

یکی از n نفر(!):" من برم بیرون؟!"

مهر:" حالا نمیشه بعدا بری؟!‌تک زنگ چیه که کله پاچش باشه؟!"

 

*تپلی عزیزم!!

-          من برم بیرون؟!

-          برو عزیزم!!

 

*زن عمو!

-          میشه برم بیرون؟!

-          به ما گفتن اجازه ندیم بچه ها از کلاس برن بیرون! ولی حالا برو زود بیا!

 

و اما!! اون دفه سر کلاس Oily یه اتفاقی افتاد که قابل باور نبود!! Oily به ساجده که از دندون درد داشت میمرد اجازه داد بره بیرون! I couldn’t believe in my eyes!

واقعا ساجده رفت بیرون! یه اتفاق نادر بود در حد خورشید گرفتگی! عمرا دیگه تکرار نمیشه!!

تو کتاب زمین تجربیا عکس هواشناسی زده بوده از این عکسای ماهواره ای که از بیرون زمین گرفتن! مهدیس:" عکس سونوگرافی زدن اینجا!!"

نمیدونم چرا تا الآن تعریف نکردم اینو! یه روز بکس ما همه نشسته بودیم پایین پله های اتاق 10 ، پشت اون دره ، که قبلا جرات و حقیقت بازی میکردیم! داشتیم چیپس میخوردیم با ماس موسیر و کلی حال میکردیم! در اونجا از بیرون باز نمیشه. ینی فقط ما می تونستیم از این طرف درو باز کنیم! یهو یکی کلید انداخت و در باز شد!

 انقد غیر منتظره بود که آقاجون نفهمید چی شد! گفت:" چه جوری درو باز کرد؟!" بعدش تونست بفهمه که مغیث بوده و کلید داشته! اومد تو، دونه دونه بچه ها بلند شدن از جاشون، همه داشتن میخندیدن و به مغیث نگا می کردن. تنها کسی که بلند نشد، من بودم! فقط چیپس و ماس موسیرو از سر راه کشیدم کنار که اگه میخواد رد شه، زودتر بره! میدونین چی کار کرد؟! یه ذره نگامون کرد، بعد چراغو خاموش کرد، بعدش درو بست و رفت! هممون شبیه علامت سوال شده بودیم! واقعا چرا خب؟!؟!؟!؟! ما اون همه آدم بودیم که اونجا نشسته بودیم!! حتی اگه هویجم بودیم بازم برای رشدمون به نور احتیاج داشتیم!

ی کلمه هم حرف نزد!! به قول برو اگه ی مین دیگه اونجا وایساده بود، خودشم از خنده منفجر میشد! انقد که کارش چرت و بیخود بود!

 

 

 

دیگه همینا! کف کردم!

 

یَلدا

بشین اینجا، کنار من.

دستاتو بیار.

60 تا دونه انار بهت میدم.

بشمر. دونه دونه.

1

2

3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

۱۳

۱۴

۱۵

۱۶

.......

 

....

52

53

54

55

56

57

59

60

.....

همشو که گرفتی چشماتو ببند. دیگه وقتی نداری.

اون قدری که  بیشتر از شبای دیگه  وقت داشتی ، تموم شد.

دیگه بخواب.

یه شبه فقط.

میتونی به اندازه 60 تا دونه انار بیشتر از شبای دیگه آرامش داشته باشی.

تو ذهن من 60 تا دونه انار انقدر زیاد هست که ....

 

 

اخم تو ، برای من، محلی از اعراب نداره

 

 

 

ای بابا!

چقد بزرگ شده جدی جدی!

کوچولوی باهوش ، تولدت مبارک!